سعدی

بهزاد گنج ور گنجور behzad ganjvar

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست / هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست / ای مرغ سحر تو صبح برخاسته ای / ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست (A03)

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A04)

سخن سر به مهر دوست به دوست / حیف باشد به ترجمان گفتن (A05)

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست / هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست / ای مرغ سحر تو صبح برخاسته ای / ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست (A07)

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی / نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A09)

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی / نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A10)

سخن سر به مهر دوست به دوست / حیف باشد به ترجمان گفتن (A12)

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم / که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان (A17)

گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی / سعدیا دور نیکنامی رفت / نوبت عاشقی است یکچندی (B01)

قصه عشق را نهایت نیست / صبر پیدا و درد پنهانی (B05)

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی / حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت (B17)

روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی / دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری (B20)

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت / وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت (B24)

آن را که غمی چون غم من نیست چه داند / کز شوق توام دیده چو شب می گذراند (B27)

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است (B30)

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل / با کسی حال توان گفت که حالی دارد (B31)

تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید / که دوستان تو چندان که می کشی بیشند (B32)

سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار / تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است (B34)

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست / پشتم به سان ابروی دلدار پر خمست (B39)

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی / دودم به سر برآمد زین آتش نهانی (B42)

تو را سری است که با ما فرو نمی آید / مرا دلی که صبوری از او نمی آید (B52)

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند / ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم (B53)

ره صبر چون گزینم من دل به باد داده / که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو (B56)

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی / و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم (B60)

گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی / سعدیا دور نیکنامی رفت / نوبت عاشقی است یکچندی (C04)

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو / در عبارت می نیاید چهره زیبای تو / چون تو حاضر می شوی من غایب از خود می شوم / بس که حیران می بماندم وهم در سیمای تو (C14)